تالا از دوستش سارا میخواهد که اجازه دهد او سوار ماشین قرمز جدیدش شود، اما سارا به شدت امتناع میکند. طلا غمگین میشود و گریان به خانه برمیگردد. جاد ایدهای هوشمندانه به ذهنش میرسد که لبخند را به تالا بازمیگرداند. چیست؟ (چیست؟) آیا همه با هم اوقات خوشی را سپری خواهند کرد؟
راهنمای والدین و معلم
سارا همسایهاش تالا را دعوت میکند تا ماشین قرمز جدیدش را به او نشان دهد. طلا از سارا میخواهد که در ماشین با او بازی کند، اما سارا به شدت امتناع میکند. طلا غمگین به خانه برمیگردد و جاد ایده طراحی و ساخت یک ماشین را مطرح میکند. جاد ابزار مورد نیازش را جمع میکند و با تالا برای ساختن یک ماشین زیبا همکاری میکند. سارا از آنها میخواهد که با او بازی کنند، اما طلا اصرار دارد که با ماشین قرمزش بازی کند. سارا موافقت میکند و همه آنها اوقات خوشی را با هم میگذرانند.
برای بحث:
- چرا سارا حاضر نشد به طلا اجازه دهد با ماشین قرمزش بازی کند؟ از رفتارش خوشت اومد؟
- چه فکری به ذهن جاد رسید تا خواهرش طلا را خوشحال کند؟
- جاد و تالا برای طراحی و پیاده سازی ماشین به چه ابزارهایی نیاز داشتند؟
- آیا میتوانیم با بازیافت چیزهای مفید دیگری بسازیم؟
احساس جاد، طلا، پسته و زوزو را وقتی که ساخت ماشین تمام شد و سوار آن شدند، توصیف کنید؟
- آیا سارا در پایان داستان موضع خود را تغییر داد؟ چرا اینطور فکر میکنی؟
-آیا بازی کردن با دیگران شما را خوشحال میکند؟ چرا؟
- پدر چطور در کارهای خانه کمک میکرد؟ نظرت در مورد کاری که او انجام داد چیست؟